فاطمه نفس مامان عشق بابافاطمه نفس مامان عشق بابا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

فاطمه بهشت کوچک من

پایان انتظاری شیرین

بنام آنكه تمام هستي را با عشق آفريد تا تنها دليلي باشد كه انسانها براي هم از هم بگذرند. سلام به مامان و دخمل گلم امروز كه دارم اين مطلب را مي نويسم نوگلمان به دنيا اومده و من مي خواهم اتفاقاتي را كه در اين چند روز افتاده بنويسم كه بسيار خواندني خواهد بود برايت كه بعداً اين سايت را خواهي دبد. روز سه شنبه كه ماماني رفته بود اداره تقريباً ساعت هاي 1 بود كه به بابايي زنگ زد و در حالي كه اشك مي ريخت گفتم از ساعت 9 صبح تا الان دخملي تكون نميخوره. بابايي در حالي كه ناراحتي و نگرانيش را كنترل مي كرد به مامان دلداري داد تا آروم بشه بعد گفت كه يه آژانس بگيره بره هم نزديكاي محل كارش دكتر كه ماماني گفت ميريم پيش دكتر خودم گفتم ميام خودم ببرمت همين نزد...
28 خرداد 1392

خاطره روز

كوچولوي قشنگم، ع شق ماماني، بميرم كه هنوز خوب خوب نشدي، خيلي نگران هستيم، از اينكه مریض ببينمت اشك تو چشمام جمع مي شه و غصه مي خورم، اصلا طاقت مريضي تو رو ندارم. از خدا مي خوام هميشه سلامت باشي و كوچكترين احساس درد و ناراحتي نداشته باشي و هر چه ناراحتي هست براي من باشد.   نازدانه ام                                                      جديدا كلمات ج...
27 خرداد 1392

عکسهای فاطمه در پارک

روز ٥ شنبه ٢٠/٢/٩٢ با بابایی رفتیم پارک و کلی اسباب بازی سواری شدی اینم عکسای زیبات     تو خودت گلی دختر قشنگم رفتی میون گلها     بدون شرح   تاب تاب عباسی    خدا دخترمو نندازی ...
27 خرداد 1392

هفته 35 و گذراندن روزهای بسیار سخت

سلام عروسک ملوسک مادر. آخه چقدر تو خوشگلی ماشاالله. عزیزیم دیگه تحمل و طاقتم تموم شده و خسته شدم از دوریت. هر چند که در وجودمی ولی دوست دارم زودتر بیایی در آغوش گرم بابایی و مامانی. از اینکه روز شماری میکنم و هر ورز وسایلاتو  با بابایی می بینیم و چک می کنیم. ذهنم رو درگیر می کنم که چیزی کم نداشته باشی. همه اش میگم خدا کنه دخمل مامانی سالم و خوشگل و پر از مو باشه نکنه کچل بیایی ها. نازنینم این روزا سر کار اومدن برام خیلی سخت شده و به خاطر اینکه از مرخصی 6 ماهه سرکار علیه کم نشه همه رو به جون می خرم و تحمل می کنم هر چند می دونم که سر کار اومدن من هم باعث می شه که تو اذیت بشی و خودتو گوله میکنی و بیشترین فشار ...
27 خرداد 1392

بابایی روزت مبارک

از طرف دخملی    بابای مهربونم روزت مبارک   بابایی با اینکه الان نمیدونم روز پدر یعنی چی اما اینو مامانی فهمیده که من عاشقتم و دوستت دارم ...             این کیک روز پدر است که مامانی و فاطمه با کمک هم درست کردن.   همیشه در قلبمون جا داری بابای نازنین           بابایی خوبمون ازت تشکر می کنیم که همیشه مهربونی و با گذشت.   دوستت داریم روزت مبارک   مامانی و دخترت فاطمه   همسرخوبم به ذهنم سپرده ام که غیرازتوبه کسی فکرنکنم.   به چشمانم یادداد...
22 خرداد 1392

خاطره روز

سلام گل دختر مامانی از این هفته برات بنویسم که بابایی روز یکشنبه خونه مراقب تو بود آخه مامان جون می خواست بره مراسم ام داوود و روزه بگیره دیگه نمی تونست بیاد پیش تو با هم کلی خونه خوش گذروندید عصرش هم با هم رفتیم بوستان برای خرید بارفیکس برای تاب جنابعالی روز سه شنبه هم بابایی در خدمت تو بود و می خواست بره ماموریت به شیراز ما هم رفتیم خونه مامان جون فعلا اونجاییم تا بابایی بیاد فدات بشم گل دخترم که از تخت پایین اومدنو به صورت حرفه ایی انجام میدی ولی این روزا خیلی بی حوصله ایی داری دندون نیش یعنی دنون ششم رو در میاری و حسابی اذیتی هر چی مامانی می خواد تو رو تو تابت بنشونه ولی تو وروجک قبول نمی کنی و میخوای بغل باشی. عکسای فاطمه در حی...
22 خرداد 1392

خاطره شیرین روز

سلام دخترکم عروسکم ملوسکم روز جمعه مجبور شدیم نی نی لای لایتو جمع کنیم آخه از بس وروجک شدی خطرناکه ممکنه خدای نکرده بیفتی. راستی کارای خیلی جالب و شیرینی میکنی صبح جمعه ساعت 7 صبح از خواب بیدار شدی وروجک البته من و بابایی یواشکی تو رو زیر نظر داشتیم که کنترل تلویزیون رو از روی مبل برداشتی و دستتو دراز کردی و تلویزیون رو روشن کردی حرکت خیلی جالبی بود من و بابایی بلند شدیم و تو رو حسابی بوسیدیم که تو خیلی با هوشی فدات بشم گل دخترم منم فقط افسوس خوردم که کاش دوربین دم دستم بود و این صحنه رو فیلم میگرفتم اینم عکساته که برای آخرین بار در نی نی لای لای خوابیدی و کلی شیطونی کردی   اینم عاقبت شیطونی...
13 خرداد 1392

خاطره روز

سلام گل دخترم عزیزم نفسم عشقم قلبم شرمنده که دیر نوشتم آخه هفته گذشته اصلا خاطره و روزای خوبی نبود که برات بنویسم روز شنبه دکتر دوشنبه دکتر چهارشنبه هم که برای اولین بار رفتیم دکتر افضلیان که همه چیز خوب و اکی بود و کلی وروجک بازی دراوردی و روز شنبه هم که دیروز بود دوباره رفتیم دکتر غفوریان فدات بشم که همه اش این روزا دارو میخوری و بیحالی گریه کردنات همراه شده با ناله و بیحالی و خروسک و سرماخوردگی و آلرژی و درآوردن دندون نیش که خیلی این روزا درگیرن کرده برات خیلی سنگینه الهی برات بمیرم که خیلی اذیتی خوابیدن دخترم در یک روز بهاری همراه با مریضی شدید     خلیلی باحالی عزیزم به خاطر گرمای بدنت از رختخوابت اومدی رو فرش خوا...
5 خرداد 1392
1